هم میهن/متن پیش رو در هم میهن منتشر شده و بازنشر آن در کم خبر به معنای تایید آن نیست
فرسایشی شدن روند مذاکرات، نیروهای خردورز باقیمانده در ساخت قدرت را وامیدارد تا برای خروج از این وضعیت، آخرین برگهای خود را رو کنند. تهدید به داشتن توانمندی ساخت سلاح هستهای، شاید بزرگترین برگ مانده برای طرف ایرانی است.نافرجام ماندن مذاکرات و خودداری آمریکا از ارائه «تضمین» (بهعنوان «خواست حداقلی» ایران، با توجه به تجربه ترامپ)، گفتمان نیروهای مدافع دستیابی به سلاح هستهای را در داخل و خارج از حکومت تقویت کرده است.
محمدجواد روح/ «بر کسی پوشیده نیست که ما توانایی فنی ساخت بمب هستهای را داریم؛ اما تصمیم به انجام چنین کاری را نداریم… (ما) فقط در عرض چند روز توانستیم غنیسازی اورانیوم را از ۲۰درصد به ۶۰درصد برسانیم و به راحتی هم میتوانیم آنرا به ۹۰درصد برسانیم».این، گفتههای سیدکمال خرازی در دو روز گذشته بازتاب گستردهای در رسانهها و محافل سیاسی به همراه داشته است و بهمثابهی جدیتر شدن تهدید ایران برای حرکت به سوی ساخت بمب اتم تحلیل شده است. همزمان با خرازی، این سخنان جواد لاریجانی هم با رویکردی مشابه بیان شد. او در گفتوگوی ویژه خبری شنبهشب شبکه دوم سیما گفت: «در سفر بایدن به فلسطین اشغالی آنها همقسم شدند نگذارند ایران به سلاح هستهای دست پیدا کند… طبیعتا ما مطابق فتوای رهبر انقلاب و شرع اجازه نداریم تا به دنبال تولید سلاحهای کشتار جمعی از جمله سلاح اتمی برویم؛ اما اگر ما بخواهیم این کار را انجام دهیم، کسی نمیتواند جلوی ما را بگیرد».خرازی و لاریجانی دو تن از دیپلماتهای کهنهکار جمهوری اسلامی شناخته میشوند. آنان گرچه از نظر جناحبندیها همسو نیستند، اما طی حدود چهار دهه ارتباط وثیق خود را با عالیترین سطوح نظام سیاسی حفظ کردهاند. خرازی که در دولت اصلاحات وزیر امورخارجه سیدمحمد خاتمی بود و لاریجانی، در انتخابات خرداد ۱۳۷۶ تئوریسین و شاخصترین دیپلمات در کمپین انتخاباتی علیاکبر ناطقنوری بود که بهاحتمال زیاد، در صورت پیروز شدن محافظهکاران، لاریجانی بهجای خرازی هشتسال سکاندار دستگاه دیپلماسی ایران میشد. خرازی و لاریجانی، بهرغم تلاطمات سیاسی شدید ربع قرن اخیر ایران، از معدود کهنهکارانی هستند که توانستهاند پیوند نسبی خود را در ساختار قدرت برخوردار حفظ کنند. چنین است که با آنکه خاتمی و حتی ناطقنوری به حاشیه رانده شدهاند، خرازی سمت مشاور مقامرهبری و رئیس شورای روابط خارجی را همچنان در دست دارد و جواد لاریجانی، نسبت به برادران خود، از ارتباط نزدیکتری با نیروهای رادیکال موثر در ساختار قدرت است و در بسیاری مقاطع (بهویژه پس از انتخابات ۱۳۸۸ تا امروز)، در نقش سخنگوی تئوریک آنها ایفای نقش کرده است. با چنین سابقه و موقعیتی در ساختار سیاسی است که سخنان خرازی و لاریجانی اهمیت ویژه مییابد و از اظهارنظری رسانهای فراتر میرود و بهانهای برای تحلیل و ارزیابی جدیتر بهدست میدهد. ازاینمنظر، میتوان این گفتارهای بحثانگیز را در سه سطح، به تحلیل نشست.سطح خبری:واکنش به سفر بایدن۱ در پایینترین و خردترین سطح تحلیل، مصاحبههای خرازی با شبکه الجزیره و جواد لاریجانی با تلویزیون ایران، واکنشی به توافقات و اخبار منتشرشده از سفر خاورمیانهای رئیسجمهور آمریکاست. جو بایدن چه در تلآویو و چه در جده، بر جلوگیری از دستیابی ایران به سلاح هستهای تاکید کرد و مهمتر اینکه، در اسرائیل از امکان سود جستن از گزینه نظامی در این جهت سخن گفت. طبیعی بود که مقامات ایران به این سخنان تهدیدآمیز پاسخ دهند. چنانکه سیدابراهیم رئیسی و مقامات دولتی هم پیش و پس از سفر بایدن، موضع گرفتند. ازاینرو، اگر رخدادهای بعدی نشانی از تغییر رویکرد ایران در مسئله هستهای نداشته باشد؛ اهمیت سخنان خرازی و لاریجانی هم، در سطح واکنش رئیسی و دیگران خواهد بود و آن را نمیتوان چیزی دانست بیش از پاسخ به رجزخوانیهای آمریکا و متحدان منطقهای آن. گرچه، اینبار کمی غلظت پاسخ بیشتر شده باشد.سطح تاکتیکیاهرم آخر مذاکره۲ در سطح بالاتر (میانی) تحلیل، اظهارات خرازی و لاریجانی را میتوان در حد یک تاکتیک سیاسی ارزیابی کرد. طولانی و فرسایشی شدن روند مذاکرات هستهای از زمان روی کار آمدن دولت رئیسی در ایران، دو طرف را خسته کرده است. در ایران، اقتصاددانان نامداری چون جواد صالحی اصفهانی و مسعود نیلی در روزهای اخیر گفتهاند که با تداوم شرایط تحریم، اقتصاد ایران که در دهههای گذشته خود را با تورم حدود ۲۰درصدی هماهنگ کرده بود، به سوی مبنا قرار دادن تورم ۴۰درصدی خواهد رفت. اعتراضات معیشتی اقشار مختلف جامعه همچون معلمان، کارگران، رانندگان، بازنشستگان و… شکلی مداوم و روزمره پیدا کرده است و حتی دوقطبیهای ایدئولوژیکی چون مداخله حکومت در حوزه پوشش زنان، ممیزی و سانسور و نیز کاهش دسترسی به اینترنت، نتوانسته شکاف اصلی و مبنایی شکلگرفته حول مسئله معیشت را کمرنگ کند. گرچه وزارت نفت هر روز آمارهای محیرالعقولی از فروش نفت و ورود ارز به کشور میدهد، اما دولت رئیسی آشکارا با کمبود منابع مواجه است. تقریبا هیچ طرح عمرانی و زیربنایی در حوزههایی چون حملونقل، آب و برق، نفت و گاز و… در جریان نیست. طرح پرسروصدای ملی مسکن که از شعارهای رئیسجمهور و وزیر او بود، قبل از آغاز شدن، پایان یافته است. دولت هنوز نتوانسته منابع لازم برای افزایش ۱۵درصدی حقوق کادر درمان و کارکنان وزارت بهداشت را که سه سال است درگیر مقابله با کووید۱۹ هستند، تامین کند. حتی گزارشهایی منتشر شده که تیمهای ملی ورزشی ایران در رشتههای مهمی چون کشتی و وزنهبرداری بودجه لازم برای برگزاری اردو و تغذیه مناسب قهرمانان را ندارند. گفته میشود ایران در پرداخت حق عضویت خود در نهادهای بینالمللی دچار مشکل شده است. تازهترین رخداد، عقب افتادن اقساط و بدهی ایران برای ساخت دو نیروگاه اتمی به روسیه است. اتفاقی طنزآمیز که نشان میدهد فرسایشی شدن روند مذاکرات هستهای و تداوم تحریمها، عملا استفاده از انرژی هستهای را هم دچار مشکل کرده است؛ مخصوصا در شرایطی که با کاهش سطح بارش و ذخایر پشت سدهای اصلی کشور، انتظار میرود پروژه پرهزینه هستهای، دستکم برای تامین بخشی از برق موردنیاز کشور به کار آید.مجموعه این شرایط، اندک نیروهای خردورز باقیمانده در ساخت قدرت را وامیدارد تا برای خروج از این مذاکرات فرسایشی و بیحاصل، آخرین برگهای خود را رو کنند. تهدید به داشتن توانمندی ساخت سلاح هستهای، شاید بزرگترین برگ مانده برای طرف ایرانی است. مخصوصا که دو طرف میدانند تا انتخابات میاندورهای کنگره چندماهی بیشتر نمانده و اگر توافقی تا آن زمان حاصل نشود، عملا «میانپرده دموکراتها» به پایان خواهد رسید و بار دیگر، ایران خود را با نیروهایی تندروتر از حزب جمهوریخواه مواجه خواهد دید. اتفاقی که در همین هفتههای اخیر هم، نشانههای آن در تغییر لحن مقامات آمریکا (حتی چهرههایی چون رابرت مالی که متهم به مماشات و همراهی با ایران است)، بروز یافته است.سطح استراتژیکرفتن به سوی بمب؟۳ اما آنچه بیش از هر چیز بر اهمیت سخنان خرازی و لاریجانی افزوده است، شکلگیری این گمانه در نزد ناظران و محافل بینالمللی است که ایران، ناامید از کسب تضمین و دیگر خواستهای خود در مذاکرات، تغییر استراتژی داده است و به سوی ساخت بمب خواهد رفت. البته، این رویکرد با مواضع اعلامی ایران و آنچه «فتوای هستهای» خوانده میشود، در تعارض است. بااینحال، سیاست علم ممکنات است و هیچ استبعادی ندارد که ایران ضمن رعایت آن فتوا، میان «ساخت سلاح هستهای» و «بهکارگیری سلاح هستهای» تمایز قائل شود و با ملاحظاتی، گزینه اول را توجیه کند. البته، بحث درباره حرکت به سمت ساخت سلاح هستهای و بازدارندگی آن، پیش از این هم در محافل دانشگاهی و سیاسی ایران جریان داشته است. داود حشمتی، روزنامهنگار و تحلیلگر سیاسی، ۲۹آذرماه سال ۱۳۹۹ گزارشی با عنوان «تئوریسینهای بمب اتم» در هفتهنامه «صدا» منتشر کرد و در آن، از چهرههای دانشگاهی و بعضا سکولاری نوشت که در سطوح مختلف، مدافع سیاستهای نظامی قدرتمند از سوی ایران (فارغ از نوع نظامسیاسی حاکم بر آن) هستند و بعضا، بهصراحت از داشتن سلاح هستهای و بازدارندگی هستهای هم در این جهت، حمایت میکنند. جواد طباطبایی، اردشیر زاهدی، هوشنگ امیراحمدی، پیروز مجتهدزاده، ابراهیم متقی و ابومحمد عسگرخانی از جمله این چهرهها هستند که در آن گزارش به آنان پرداخته شده بود.حتی محمدجواد ظریف هم پس از آنکه در دوران دولت احمدینژاد از مسئولیت خود در نمایندگی ایران در سازمانملل کنار کشیده بود و حاشیه نشسته بود، در بخشی از گفتوگوی مفصلاش که در ابتدای دولت روحانی به شکل کتاب منتشر شد، مسئله میان ایران و آمریکا را نه ساخت بمب اتم که «تشدید بیاعتمادی» دانست. او در این مصاحبه میگوید: «یکی از ریشههای اساسی مشکل هستهای این بود که آمریکا و اسرائیل در بحث هستهای، زمینه مناسبی برای شکلدهی فشار بینالمللی علیه ایران پیدا کردند، بدون اینکه الزاما مشکلشان در حوزه هستهای باشد. یعنی اگر مشکل آمریکا صرفا در حوزه هستهای میبود، احتمال حل موضوع هستهای خیلی بیشتر میشد. این، یکی از ریشههای قضیه هستهای است». (آقای سفیر، گفتوگو با محمدجواد ظریف، محمدمهدی راجی، نشر نی، ۱۳۹۲، ص۲۲۹).ظریف این امر را دارای سابقه تاریخی و ناشی از نگاه «فنی و نه سیاسی» به انرژی اتمی پس از انقلاب میداند و چنین توضیح میدهد: «سازمان انرژی اتمی اعتقاد دارد که مسئولیت پیگیری تمام موضوعات انرژی اتمی ازجمله سیاست خارجی آن، با اوست. این مسئله در زمان شاه نیز وجود داشته، اما چون هم وزارت خارجه و هم سازمان انرژی اتمی زیر نظر شخص شاه بوده، تا حد قابلتوجهی این رقابت کنترل میشده است. در جمهوریاسلامی این کنترل تا حد زیادی برداشته شد و سازمان انرژی اتمی نیز با یک دیدگاه فنی، بحثی سیاسی را دنبال میکرد که در آن تخصص نداشت. این امر باعث شد که سازمان انرژی اتمی با دیدگاهی کاملا خوشبینانه، فکر کند که موضوع ظرف یکی، دو ماه حل میشود، به خاطر اینکه میدانست ما به دنبال بمب نیستیم. اما وزارت خارجه که متوجه ابعاد بینالمللی بود، میدانست که آمریکا به دنبال بهانه است و الزاما از وجود نیروگاه هستهای در ایران نگران نیست، میخواهد اعمال فشار کند و ایران را از حقوق خود محروم سازد. در واقع، میخواهد ایران را از جامعه بینالمللی منزوی کند. ما متوجه بودیم که این بازی چگونه میتواند تبدیل به یک بحران برای کشور شود. بنابراین، برخلاف آنچه که بسیاری فکر میکنند، ریشه بحران هستهای این نیست که ایران بهدنبال ساختن بمب است. این وضعیت باعث بهوجود آمدن بیاعتمادی بیشتر ایران نسبت به آمریکا و جامعهجهانی شد. چون ایران میگوید من که بهدنبال انرژی صلحآمیز هستم، چرا این فشارها را اعمال میکنید؟ و از طرف دیگر، آمریکا نیز بیوقفه از نفوذ خود برای اعمال فشار علیه ایران استفاده میکند. بعضی وقتها اختلافات داخلی ما باعث میشود که نتوانیم به این بهانه آنها بهخوبی پاسخ دهیم. به همین سبب، این وضعیت تاکنون ادامه پیدا کرده است» (همان، صص۲۳۱-۲۳۰).روی کار آمدن دولت روحانی و آغاز دور تازه مذاکرات در دوران میانهروها که به توافق برجام در ۲۳تیرماه ۱۳۹۴ انجامید، فضایی فراهم کرد که این بیاعتمادی کاهش یابد. اما در عمل، نگاه تاکتیکی ایران به برجام مانع از آن شد که دیوار بیاعتمادی از میان برداشته شود و سایر حوزههای محلمنازعه هم با الگویی مشابه تجربه هستهای، به سمت توافق برود. روی کار آمدن دونالد ترامپ و خروج آمریکا از برجام، موقعیت میانهروها در ایران را بهشدت تضعیف کرد. بحران اقتصادی که از سال ۱۳۹۷ و با بازگشت سختگیرانه تحریمهای آمریکا، دامنگیر ایران شد؛ موقعیت دولت روحانی را در سطح جامعه نیز بهشدت تضعیف کرد. گام بعدی ترامپ در ترور سردار قاسم سلیمانی، فرمانده سپاهقدس، تیر آخر را به موقعیت سیاسی میانهروها در ساختار سیاسی زد و دست نیروهای نظامی را بالاتر برد. روندی که با دو انتخابات مجلس یازدهم (۱۳۹۸) و ریاستجمهوری سیزدهم (۱۴۰۰)، تثبیت و تقویت شد. ابعاد ردصلاحیت نیروهای میانهرو بهویژه در انتخابات ریاستجمهوری که چهرهای چون علی لاریجانی را هم در بر گرفت، نشانههایی از یک تغییر استراتژی در سیاست خارجی ایران (و ازجمله برنامه هستهای) را با خود داشت. گرچه، اغلب ناظران حذف نامزدهای میانهرو و اصلاحطلب را مرتبط با تحولات آینده سیاست داخلی ایران و مسئله جانشینی میدانند؛ اما به نظر میرسد این گزینش سختگیرانه، وجوه خارجی و نیز هستهای نیز داشته است.ازاین منظر، دولت روحانی با رویکردی آشتیجویانه در جهان بر سر کار آمده بود و میخواست آب رفته از جوی توسعه در دوران احمدینژاد را بازگرداند و استراتژی عادیسازی (نرمالیزاسیون) را در داخل و خارج پیشه کند تا بستر افزایش قدرت اقتصادی ایران فراهم شود و بتواند جایگاه خود را در سطح منطقهای و جهانی بازآورد. حال، روند فرسایشی یکساله مذاکرات و در ادامه پررنگ شدن گفتمان دستیابی به سلاح هستهای، این گمانه را تقویت میکند که یکی از کارکردهای دولت رئیسی که متحد نیروهای نظامی است، تغییر استراتژی هستهای و حرکت به سمت ساخت (و نه بهکارگیری) سلاح هستهای بوده است. شاید هم از ابتدا این رویکرد در دوران دولت رئیسی هم دست پایین را داشته است، اما نافرجام ماندن مذاکرات و خودداری آمریکا از ارائه «تضمین» (بهعنوان «خواست حداقلی» ایران، با توجه به تجربه ترامپ)، گفتمان نیروهای مدافع دستیابی به سلاح هستهای را در داخل و خارج از حکومت تقویت کرده است؛ تا آنجا که مدتی پیش، یکی از مهمانان برنامه «پرگار» بیبیسی فارسی هم، با ارائه تحلیلی رئالیستی از توازن قوا در منطقه، صریحا خواستار دستیابی ایران به سلاح هستهای شد. اقدامات تهدیدآمیز سایبری و تروریستی اسرائیل نیز که در دو سال اخیر افزایش یافته است، میتواند در تقویت این گفتمان موثر بوده باشد. همچنین، میتوان تصور کرد جنگ اوکراین و تقویت تحلیلهای شرقگرایانه و متکی و مبتنی بر ابزارهای سخت قدرت، نیز نقش کاتالیزور نهایی را بازی کرده باشد.حتی از منظر اقتصادی و رویکرد توسعهگرایانه نیز، تداوم تحریمهای ایران میتواند نتیجهای عکس برای طرف مقابل دربرداشته باشد. همچنان که خروج آمریکا در دوران ترامپ از برجام، به افزایش میزان غنیسازی اورانیوم در ایران انجامید و نقطه گریز هستهای را کاهش داد، طولانی شدن مذاکرات و بیحاصل ماندن آن (فارغ از اینکه خواست آمریکا بوده یا نیروهای رادیکال ایران)، به تقویت این نگاه در ایران میانجامد که وقتی کشور عملا در حال پرداخت هزینههای سنگین اقتصادی داشتن سلاح هستهای است، چرا از داشتن آن محروم بماند؟ با چنین منطقی، رویکرد نظامی به انرژی هستهای تقویت میشود و جدال دیرپای «توسعه اقتصادی/ بازدارندگی نظامی (هستهای)» به سود سویه دوم تمام خواهد شد. این تحول، یادآور تحلیلی است که زمانی جوزف نای درباره نسبت قدرت اقتصادی و قدرت نظامی در آغاز قرن بیستویکم نوشته بود. او مینویسد: «در پایان جنگ سرد، برخی تحلیلگران مدعی شدند که «سیاست جغرافیایی» جای خود را به «اقتصاد جغرافیایی» داده و قدرت اقتصادی در سیاست جهانی به کلید موفقیت مبدل شده و بهتعبیری، هویج در آن اهمیتی فراتر از چماق یافته است». اما آیا واقعا اینگونه بود؟ نای با تمثیلی چنین پاسخ میدهد: «برای کشاندن قاطری به چشمه، هویج کارسازتر از چماق است؛ اما اگر قصد ما کوتاه کردن دست رقیب از قاطرش باشد، چهبسا یک تپانچه بیش از آن به کار آید!» (آینده قدرت، جوزف نای، ترجمه: احمد عزیزی، نشر نی، ۱۳۹۲، صص ۸۳-۸۲).