داستانک/ زندگی منشوری است در حرکت دوار_ قسمت آخر
داستانک/ زندگی منشوری است در حرکت دوار_ قسمت آخر

داستانک/ زندگی منشوری است در حرکت دوار_ قسمت آخر

کم خبر/ تا به حال لحظه ای که عزیزترین تان را برای همیشه از دست می دهید تجربه کرده اید؟ ‌همیشه یک روز یا دو روز یا سه روز نیست، همیشه یک هفته ، یک ماه  و یک سال نیست، ده سال نیست، بیست سال نیست، پنجاه سال هم نیست، همیشه یعنی همیشه، یعنی تا ابد.‌ یعنی تمام.‌وقتی که تمام شد همانطور که در آن ظهر نیمه تابستان کنار خاکی که پوشانده بودش نشسته بودم دیدم سردم شده است. به آسمان نگاه کردم، آن سال وسط تابستان برف آمد و چنان همه جا یخ زد که فکر می کردم این یخ های قطور دیگر هرگز آب نخواهد شد. یادم است هوا سرد شده بود و من که از سرما می لرزیدم و توان حرکت نداشتم روی همان خاک دراز کشیدم و به زمین چسبیدم و برف تمام تنم را پوشاند.*****پائیز را دوست دارم بخاطر رنگ هایش، نارنجی، زرد، قهوه ای، قرمز، بخاطر پیاده روهایی که با برگ پوشیده می شود، بخاطر صدای باد، صدای پرندگان، صدای درختان که آرام آرام جیرجیر می کنند انگار بدن شان را می کشند و برای خواب زمستانی آماده می شوند، پائیز دیگر هوا گرم نیست ولی سرد هم نشده و روزها دیگر کشدار نیستند ولی شب ها هم بیش از حد بلند نیست.‌‌ پائیز انگار همه چیز صمیمی تر می شود، عمیق تر، درونی تر و شاید برای همین است که ته مزه غم دارد. در پائیز چای بیشتر می چسبد و قهوه خوش عطرترمی شود و معاشرت بیشتر می چسبد و آدم دوست دارد حرف بزند و دوست دارد سکوت کند و دوست دارد دوستانش را ببیند و دوست دارد دشمنانش را ببخشد و دوست دارد بنشیند و در اطاق را ببند و کمی فکر کند، پائیز وقت فکر کردن است، فکر کردن به بهار و تابستانی که آمد و رفت و زمستانی که می رسد، دیر یا زود می رسد و سال را تمام می کند.

بازار

*****همه فصل ها را دوست دارم ولی شاه فصل ها بهار است. حتی آنهایی که عاشق تابستان یا پائیز یا زمستان هستند هم می دانند که شاه فصل ها بهار است. بهار با جوانه های ظریفی که به زور خودشان را از تنه شاخه های خشک بیرون کشیده اند  تا همه چیز از اول شروع شود و ادامه پیدا کند...*****یکی از روزهای عید با پسرم رفتیم پیاده روی. عید خیابان ها خلوت می شود و می شود راه رفت و نفس کشید. به پسرم گفتم "خوبی عید اینه که می شه تو خیابان ها راه رفت و نفس کشید" پسرم جوابم را نداد و به طرف دختری که چند قدم جلوتر از ما می رفت دوید. دختر که می خواست از پیاده رو به خیابان برود از روی جو پریده بود اما پایش به جدول گرفته بود و زمین خورده بود، پسرم خودش را بالای سر دختر رساند و پرسید "خوبید؟"‌‌پای دختر شکسته بود...‌‌‌قسمت قبل:

داستانک/ زندگی منشوری است در حرکت دوار_ قسمت دوم 1402/04/20 - 19:00

همچنین ببینید

نگرانی‌ها درباره تنش شدید آبی در تهران/ منابع کفاف نمی‌دهد!

نگرانی‌ها درباره تنش شدید آبی در تهران/ منابع کفاف نمی‌دهد!

اعتماد : رییس مرکز ملی اقلیم سازمان هواشناسی کشور هشدار داد که منابع آبی تهران کفاف جمعیت استان را نمی‌دهد در حالی که افزایش تقاضا برای آب همچنان رشد دارد.