کم خبر/حاصلی از هنر عشق تو جز حرمان نیست آه از این درد که جز مرگ منش درمان نیستاین همه رنج کشیدیم و نمی دانستیمکه بلاهای وصال تو کم از هجران نیستآنچنان سوخته این خاک بلاکش که دگرانتظار مددی از کرم باران نیستبه وفای تو طمع بستم و عمر از کف رفتآن خطا را به حقیقت کم از این تاوان نیستاین چه تیغ است که در هر رگ من زخمی ازوستگر بگویم که تو در خون منی بهتان نیسترنج دیرینه ی انسان به مداوا نرسیدعلّت آن است که بیمار و طبیب انسان نیستصبر بر داغ دل سوخته باید چون شمعلایق صحبت بزم تو شدن آسان نیستتب و تاب غم عشقت دل دریا طلبدهر تنک حوصله را طاقت این طوفان نیست” سایه ” صد عمر در این قصه به سر رفت و هنوزماجرای من و معشوق مرا پایان نیستهوشنگ ابتهاج
شاعرانه/ گر بگویم که تو در خون منی بهتان نیست
برچسب ها سایه هوشنگ ابتهاج کتاب