کم خبر/ متن تصنیف شب:
بود مه چون سفینه زرد به دریای فلک شناور ز سوی خاوردر این سیه دریا، محیط توفان زا غریق خسته را ماند ستاره زیبابه دامان فلک ای مه گهی پیدا گهی پنهان چه دل آرا، چه فریباعروس شب مانند پری، برد دل از انسان چو خیالتای مه من بر دل ما گذردز سرم از ژاله غم موج بلا گذرد ای کشتی امال من، ای بی خبر از حال منکجایی، کجایی، کجائی تو چرا ای مه از من جدایی توکه بی توای مونس جانم به شام هجرانبه کف رفت تاب و توانم به لب آمد جانبده نجات از موج غمت که میکند توفانشب سیاه هست و دلم بود در این ورطه غمبی تو، بی تو بگو ماه من چه کنم، بگو ماه من چه کنمبه کف رفت تاب و توانم به لب آمد جانبده نجات از موج غمت که میکند توفانشب سیاه هست و دلم بود در این ورطه غمبی تو، بی تو بگو ماه من چه کنم، بگو ماه من چه کنم